هویت کاذب
وقتی فردی از نور درونش دور بیفتد، نتیجتا هیچ درکی از هویت واقعیش ندارد و معنی زندگی برای او مورد ابهام خواهد بود. به همین دلیل، هویت کاذبی برای فرد از طریق کنترل ذهن بوجود می آید و ترسهایی بر مبنای سیستمهای اعتقادی ناشی از پنج ستون قدرت و کنترل ایجاد میشود.
بدون دسترسی به نور درونی، ما به سایرین اجازه میدهیم تا برای ما تصمیم بگیرند و بر اراده شخصی ما مسلط شوند.خیلی از افراد در زمان پشت سر گذاشتن این هویتهای بعدسومی و آزاد کردن ترسهای ناشی از هویت کاذب، یک فشار درونی را حس می کنند. در نتیجه، افراد فرق بین هویت واقعی درونی و هویت کاذبی که برای پوشاندن دردها و تروماها بکار گرفته می شده را تشخیص میدهند.
« خود کاذب» یا هویت کاذب به این دلیل ایجاد میشود تا در ذهن آگاه ما، دیوارهایی را ایجاد کند که این دیوارها در نتیجه ترسها و تروماهای دردناک هستند.این ترسها و تروماها باعث میشوند فرد رفتارهایی را انجام بدهد که کاملا برخلاف هویت واقعیش هستند. «این رفتارها برای حفظ ظاهر و برآورده کردن توقعات خارجی انجام میشوند، و توسط سیستمهای اعتقادی به ذهن القا میشوند».اگر ما در این هویت کاذب گیر بیفتیم و احساسات و افکار واقعی را سرکوب کنیم، درگیر « مکالمات تقلبی ذهنی» میشویم و نمیتوانیم تشخیص بدهیم که چه چیزی واقعیست و چه چیزی غیر واقعی. و اگر برای حفظ ایگو، درگیر این مکالمات شویم، در واقع وارد رفتارهای غیر صادقانه شده ایم. نتیجتا به دلیل کمبود وحدت درونی، دچار وهم و اغفال نسبت به خود میشویم و وضوح ذهنی و ثبات عاطفی را از دست میدهیم.برای شناسایی اعتقادات منفی و زخمهای درونی، ما باید به نارضایتی ها و رنجشهایی که هر روز درگیر آنها هستیم، نگاه کنیم، و این کار از طریق گوش کردن به مکالمه درونی و افکار و احساسات منفی ای که در قبال خود، دیگران و شرایط زندگی داریم، انجام میشود.خیلی از زخمهای درونی در دوران کودکی ایجاد شده اند و دردهای عاطفی ممکن است به دلیل اتفاقی در زندگی های گذشته باشند که درمان و حل نشده اند و در زندگی فعلی تکرار میشوند.کشف این زخمها و آسیبهای احساسی حل نشده و ترسها، باعث میشود با مفهومی به نام دیوارهای جدایی برخورد کنیم که باعث شدند نسبت به عشق واقعی و غیرشرطی و پذیرش خویشتن واقعی، دور بیفتیم.هرفردی در طول زندگیش «مکانیزمهای دفاعی ایگو» را میسازد و گسترش میدهد که این مکانیزمها باعث میشوند حس جدایی از خود واقعیش تقویت بشود و نتواند عشق غیرشرطی را تجربه کند.وقتی در ترس زندگی می کنیم، بدن ما منقبض شده و نتیجتا قلبمان بسته میشود.
القای ترس:
هدف این تاکتیک، ایجاد بیشترین ترس و وحشت در ذهن افراد است، تا با هم متحد نشوند و در عوض ناتوان و ضعیف بمانند.برای اینکه این وضعیت ترس را به شکل دائمی در افراد ایجاد کنند، از روشهایی برای ایجاد نگرانی برای بقا و زنده ماندن استفاده میشود که باعث بروز واکنشهایی مثل « پاسخ جنگ و گریز » در سیستم عصبی و مغز میشود که این پاسخ در واقع یک واکنش فیزیولوژیکی است که جانوران در پاسخ به ادراکاتشان نسبت به موقعیتهای خطرناک، حمله، یا در اقدام برای نجات خود نشان میدهند. این واکنش اولین بار توسط والتر برادفورد کانن توصیف شد. در نظریه او، جانداران نسبت به تهدیدات، با مجموعهای از ترشحات در کل دستگاه عصبی سمپاتیک پاسخ میدهند، که این واکنش دلیل اصلی جنگ یا گریزشان میشود. به تدریج این مسئله باعث ایجاد آسیبهای جدی به سلامت ذهنی افراد شده و سیستم ایمنی بدن را از کار می اندازد و باعث ایجاد بیماری و عدم تعادل ذهنی میشود.
پنج ستون قدرت و کنترل:
پنج ستون از ساختارهای اصلی وجود دارند که از روش کنترل ضد انسانی برای تحت تاثیر قرار دادن کل ویژگیهای سیاره استفاده می کنند. این شاخه های اجتماعی برای شکل دهی به تمام تمدن بشری از طریق دستور کار کنترل اجرا میشوند و توسط طبقه به اصطلاح Elite یا ایلومیناتی توسعه پیدا می کنند و شامل : ۱-طبقه نوابغ یا کنترل کنندگان۲-طبقه نظامی ۳-سرویسهای جاسوسی، گروهای مخفی و دولتها۴-طبقه های مذهبی- آکادمیک- مالی- پزشکی۵-رسانه هاجالب است که اگر مثلا به طبقات مذهبی، آکادمیک و مالی نگاه کنیم، می بینیم که اینها ازهم کاملا مجزا هستند و حتی باهم در مواردی متضاد باشند، اما در واقعیت اینطور نیست. همه اینها یک هدف مهم زیربنایی دارند: تقویت یکدیگر برای کنترل قدرت و رساندن آن به نقطه بالای زنجیره، اشاعه ذهنیت «تفرقه بینداز و حکومت کن» برای ایجاد مداوم مظلوم و ظالم، روش کارکرد همه این ستونهای اجتماعی است. در نهایت این پنج ستون را میتوان به پنج سر یک اژدها تشبیه کرد.
هویت های اجباری:
کنترل ذهن و اسلایدهای ذهنی، ساختارهای ایمپلنت هستند که به عنوان فضاهای انرژی مرده شناسایی می شوند، و برای فیلتر کردن انرژی های روح از طریق اعمال هویت های اجباری مورد استفاده قرار می گیرند. یک هویت اجباری در واقع یک لایه ی از خارج تحمیل شده است که ادراکات فرد را از طریق یک هویت کهن الگویی فیلتر می کند و باعث اجرای یک برنامه کنترل ذهن بیگانه ( ضد انسان ) می شود.با توجه به انرژیهای چاکرا ( طیف فرکانسی)، و اطلاعات دی ان ای، انرژیها کنترل می شوند، آنها برای اعمال فرم های ایگوی کهن الگویی که به بهترین شکل فرد را کنترل می کنند، از موجودات دیگری استفاده می کنند. آنها از طریق سیستم چاکرا، فیلترهای ذهنی کهن الگویی را نصب می کنند که باعث اعمال برنامه های ایگو شده و در بعضی موارد هم ایمپلانتهای حافظه های کاذب، اشکال فکری یا فیلم های هولوگرافیک برای نفوذ در باورها و کنترل اعمال فرد مورد استفاده قرار می گیرند. همه این دستکاری ها برای دسترسی و کنترل بر سیاره و خیلی از سطوح منابع موجود در زمین، شامل کنترل بر خطوط زمانی و تکنولوژیست. آنها در مورد فرازمینی ها دروغ پراکنی می کنند، و میدان جمعی کوانتومی و انرژیهای نیروی حیاتی ( روح ) را می دزدند. این انرژیهای حیاتی شامل ماتریکس جمعی چندبعدی انسان است، که خیلی ها فراموش کرده اند که مستقیما متعلق به انسان است. وقتی کسی بر روی افکار ذهن یک فرد کنترل داشته باشد، در واقع بر اعمال و رفتار بدن فیزیکی و همه قسمتهای آن کنترل دارد.
مامور خفته:
به فردی گفته می شود که شستشوی مغزی شده، تا تبدیل شود به یک مامور سرکوب، و این همچنین می تواند شامل برنامه شدن برای عوامل ترور باشد که تحت کنترل ذهن قرار دارند. این افراد خیلی اوقات اعمال و رفتار مخرب خود را در زمان وقوع بیاد نمی آورند، چون در واقع تسخیر شده اند یا تحت شستشوی مغزی قرار گرفته اند. شستشوی مغزی ای که در خدمت دستور کارهای سلطه و سرکوب است، و فرد مورد نظر تبدیل به یک مامور سرکوب می شود.
والدین کاذب:
والدین کاذب کهن اگوی اصلی ظالم است که برای بوجود اوردن رنج و تروما در کودک، هنگامی که کودک کاملا وابسته و متکی به یک شخص بالغ است مورد استفاده قرار میگیرد. وقتی که در دوران کودکی با کودک بدرفتاری میشود و به او آسیب میرسد، وابستگیهای مخرب و منفی در کودک بوجود میآیند که اگر پاکسازی نشوند با او به دوران بزرگسالی منتقل میشوند. برای رها کردن بدن، ذهن، احساسات و روح از بند ترومای ایجاد شده توسط والدین یا دیگران در هنگام کودکی، ابتدا باید این مسئولیت را به عهده بگیریم که یاد بگیریم چگونه خودمان را دوست داشته باشیم و بدون قید و شرط آنچه را که برای ما اتفاق افتاده است ببخشیم. این کار، رابطه علت و معلولی و اثرات مهم و همچنین آشفتگیهای بعدی را که این رنج از دوران کودکی تا بزرگسالی به وجود آورده است برطرف میکند. رنجها و تروماهای درمان نشده دوران کودکی، معمولا به روابط خصوصی دوران بزرگسالی ما منتقل میشود، آنها را با درد و رنج آلوده میکند و منجر به روابط ناسالم و مخرب میشود. وقتی می توانیم بدون قید و شرط شرایط و مسائل را ببخشیم و خود را دوست داشته باشیم، میآموزیم که آنچه در کودکی برای ما اتفاق افتاده است، هیچ ارتباطی با خود واقعی ما ندارد. فکر خود را به سمت تامل کردن بر روی اینکه چه درسهایی یاد گرفته ایم و چه قدرتهایی میتوانیم از آن تجربیات کسب کنیم تغییر میدهیم. ما باید مفهوم و باور خود را از والدی که در بیرون وجود دارد تغییر دهیم تا خودمان به والدی تبدیل شویم که در خود درونی وجود دارد، و بدانیم که خود ما والد معنوی درست و واقعی برای خودمان هستیم. عزت نفس ما ارتباطی با نحوه رفتار با ما در کودکی توسط خانواده بیولوژیکی یا پدرخوانده یا مادرخوانده ندارد.
وقتی که شیوه درک تجربیات منفی خود را تغییر دهیم، قادر خواهیم بود تا کشمکش های احساسی خود را بدون احساس سرزنش، گناه، یا فرافکنی بر افراد دیگر با حس نیاز به مقصر دانستن آنها بپذیریم. هدف روی زمین این است که اختیار و قدرت مردم را با فکر کردن به این موضوع که مقصر رنج و فلاکت آنها اشخاص دیگر هستند سلب کنند تا آنها همیشه در حالتی از سرزنش کردن چیزی خارج از وجود خودشان باشند. این امر باعث به وجود آمدن ناتوانی و چرخه هایی از قربانی شدن میشود که شخص را در دام پیروی از برنامههای بردگی میاندازد. تا زمانی که با کفشهای کسی راه نرفتهاید، فکر نکنید که همه چیز را در مورد او میدانید در حالی که او ممکن است بخاطر چیزهایی قضاوت شود که واقعا در موردش ندیده اید و نمیدانید. بسیاری از مردم کره زمین با قلب شکسته زندگی می کنند و در طول زندگی میزان زیادی از انزوا، بدبختی و ترس را تجربه می کنند. اگر والدین یا اشخاصی را در اطراف خودتان داشته اید که این احساسات بد را از شما دور کرده اند خوش شانس بوده اید.
دوست کاذب:
دوست کاذب یک کهن الگوی کنترل ذهنِ نرم افزار ظالم-مظلوم است که برای هدف قرار دادن افرادِ در حال رشد معنوی مورد استفاده قرار میگیرد. یکی از برنامه های کنترل کننده است که در واقع یک زیربرنامه از نرم افزار ظالم-مظلوم و یک میازما یا انرژی مرده جمعی است که در طی نسل های زیادی انباشته شده است.
دوست کاذب (به عنوان مثال، جنبه ظاهری: من خیلی به شما افتخار می کنم! می خواهم با توجه به حق شخصی خودم دوست شما باشم. جنبه پنهان: بگذارید همین حالا نور شما را تخلیه کنم!)
دوست کاذب ممکن است یک پورتال تاریک باشد که از تملق و چاپلوسی کاذب استفاده میکند و به طرز غیرعادی پرعاطفه و مهربان است، با این حال این نوع افراد اگر آنچیزی را که از شما میخواهند به دست نیاورند- آن تمایل یا انگیزه پنهان هرچه باشد- خیلی تهاجمی میشوند. وقتی که آنها آنچه را که میخواهند دریافت نمیکنند، با نشان دادن و اشاره کردن با انگشت و مقصر جلوه دادن شما نسبت به مسائلشان به یک حالت انفجاری از خشم و سرزنش در میآیند. ممکن است فکر کنند که شما یک انسان بد هستید زیرا هرآنچه را که خواسته اند به آنها نداده اید. خیلی از موارد عجیب کنترل از این طریق عمل میکنند. این کار ممکن است که توجه شما را از چیزی که در آن زمان نیاز دارید باشید منحرف یا دور کند.
برنامه های کنترلگر، اصطلاحیست که برای توصیف لایههای چندگانه نرمافزار کنترل ذهنِ ظالم استفاده میشود که این نرمافزار به منظور برنامهریزی کردن بشریت از لحاظ روانشناختی و عاطفی استفاده میشود تا انسانها افکار حاوی خشونت و نفرت داشته باشند تا با این کار به سیستمهای اعتقادی کنترلگر مبنی بر ترس و رفتارهای فریبکارانه آرکانی به عنوان یک روش عادی زندگی بر روی زمین قوت ببخشند. اجرای این برنامه های کنترلگر با تحمیل کردن هویتها و الگوهای فکری به درون اذهان مردم انجام میشود که به این کار، کهن الگوهای ظالم گفته میشود. وقتی درک کنیم که این کهن الگوهای ظالم بر روی نژاد بشر مورد هداف قرار می گیرند، میتوانیم یاد بگیریم که چگونه کار میکنند تا انرژی ما را تخلیه و روش مدل مصرفی ویرانگر و زندگی انگلی را تغذیه کنند، بنابراین میتوانیم ایفای نقش در این کهن الگوها را متوقف کنیم و اجازه ندهیم که افراد دیگر کهن الگوهایشان را بر ما فرافکنی کنند.
از طریق جنگ تعمدی روحی-روانی که علیه اذهان بشر راه اندازی شده است، انسان تحت تسلط قرار گرفت تا از نقابها و ظاهرسازیهای دستورکار بیگانگان منفی NAA همچون شاه کاذب استبداد و نخبگان قدرت پیروی کند.
لیزا رینی