فردیت، استقلال، و خودراهبری
خانواده گرامی درحال صعود، جنگ های فرهنگی کنونی محل به کارگیری استراتژی های کنترل ذهن خشن است. از این تاکتیکها برای حمله به فردیت، استقلال و خودراهبری استفاده می شود، تا نسلی از افراد فاقد تفکر نقادانه ایجاد شود که بطور خودکار مطیع جمع هستند، و از استبداد جهانی کورکورانه تبعیت می کنند. بازی «مشکل، واکنش و راه حل» صحنه سازی شده است تا دور دیگری از سوسیالیزم یا مارکسیزم فرهنگی که یادگار سالهای جنگ جهانی است به راه بیفتد، که این طراحی برای برآورده کردن کابوس شیطانی نظم نوین جهانی بوده است.
در شرایطی که افراد بیدارشده ی بیشتری انتخاب می کنند که چهره های عمومی شوند تا به تغییر پارادایم کمک کنند، بایستی آنها از حوزه نفوذشان آگاه باشند، و متوجه باشند که نقش راهبری را ایفا می کنند. افشاگران، خبرنگاران مستقل، تیم های افشاگری، تجربه گران و آنان که به لحاظ روحی به بیداری می رسند در واقع کارکرد پلتفرم های انتشار اخبار مربوط به جریان حوادث و رویدادهای سیاره هستند، پس واضح است که چرا ایجاد و تقویت خودراهبری اهمیت ویژه ای دارد. جمعیت ها و گروههای معنوی-افشاگری-صعود دچار تاکتیکهای جنگ روانی و حواشی بی معنی هستند که گاهی باعث می شود آنان که در جایگاه راهبری قرار گرفته اند سرگردان و گمراه شوند. با توجه به افزایش جنگ و درگیری بر سر آگاهی در شرایط کنونی، چگونه می توان به ادراک عمیق تری از فردیت، استقلال، و خودراهبری رسید؟ چگونه بازی بیگانگان منفی و فشارهای آنها را بشناسیم، در حالیکه کاملا بر روی تجسم روحی متمرکزیم و قادریم آزادانه در سطوح ابعاد مختلف سفر کنیم، در حالتی که آزادی و استقلال، وضع طبیعی وجود برای روح زنده جاویدان است؟
بشر اکنون در حال تحمل و عبور از یک فاز تغییر بسیار قدرتمند در «شب تاریک روح سیاره» است، و بدلیل جنگ های فرهنگی مهندسی شده در جوامع، شکاف های بسیاری میان گروههای اجتماعی شکل گرفته است. «جنگ فرهنگی» یک تاکتیک جنگ روانی است که علیه جمعیت ها استفاده می شود و توسط آن مفاهیم فردیت، استقلال و خودراهبری را هدف قرار می دهند. این تاکتیک طراحی شده است تا اخلاقیات ملت ها به سطح درگیری های طبقاتی نزول کند و قربانیان و قربانی کنندگان بیشتری تولید بشود. «تاکتیکهای اخلاقیات ستیزی» به کالبد ذهنی حمله و نقشه ذهن را تحریف می کند، و باعث می شود استقلال و ظرفیت خودراهبری را از دست بدهیم. و اینکه به استعدادهای ذاتی مان برای خلق یک زندگی رضایت بخش و بامعنی برای خودمان شک کنیم.
«تاکتیکهای انسانیت زدایی» حملاتی علیه ذات روح است، و ذهن را برنامه ریزی می کند تا بپذیرد انسانها شایسته رفتار انسانی نیستند و باعث می شود خشونت، جرایم جنگی و قتل عام افزایش یابد.
بهمین دلیل بسیاری از مردم شرطی می شوند تا خودشان را از انسانیت ساقط کنند و باور کنند که بی ارزش هستند و به سادگی حق شخصی شان برای ابراز فردیت، استقلال و خودراهبری را تسلیم کنند. این حقوق انسانی مورد حمایت قوانین طبیعی هستند، و اگر با قوانین طبیعی همسو باشیم، حق الهی ما برای ابراز و تجلی طبیعت روحی اصیل و خویشتن حقیقی خودمان بیشتر و بیشتر وضوح می یابد و ما بیدار می شویم.
شتاب گرفتن جنگ های فرهنگی بازتاب دهنده جنگی جهانی بر سر آگاهی است که در مقیاس بزرگ سیاره، کهکشان و کیهان در جریان است. شدت گرفتن جنگ های فرهنگی که در واقعیت فیزیکی خارجی می بینیم، انعکاسی است از تشدید نبرد جهانی برای آگاهی، و جنگ روحانی که در واقعیتهای غیرفیزیکی داخلی و درون بسیاری از قلمروهای نامرئی در جریان است. این جنگ روحانی در پایان چرخه صعود برای این ایجاد شده که بدن، ذهن و روح انسان به بردگی در آید، و افراد حق ذاتی استقلال شخصی شان را تسلیم خدایان کاذب بیگانگان منفی کنند، و آنها بر آگاهی فرد تسلط و اقتدار کامل پیدا کنند.
در مرکز این نبرد آشفته بر سر سلطه کامل، هدف اولیه کنترل کنندگان تمرکز دادن به تلاش های جهانی شان از طریق تقسیم جنگ های فرهنگی به نزاع های طبقاتی است. جنگ فرهنگی بر پایه «مشکل، واکنش و راه حل» است، تلاشی برای تبلیغ و فروش یک مدل و ساختار مشخص از جامعه به مردم. برای اینکه به مردم بباورانند که نخبگان قدرت می خواهند دولت مرکزی جهانی ایجاد کنند که به طبقات کارگر در همه جهان بطور برابر خدمت کند. در حقیقت این همان ایدئولوژی شیطانی خورشید سیاه است که از فیلسوفان آلمانی اواخر قرن نوزدهم گرفته شده است، و به جنگ های جهانی ختم شد، و قتل میلیونها انسان به دلیل تبلیغ همین ایدئولوژی های نزاع طبقاتی بود.
این ایدئولوژی های نزاع طبقاتی مبنای نظریات یوجنیستی و نژاد پرستانه است که شکل دهنده اشکالی از سوسیالیزم و کمونیزم است. اینها ساختارهای حکومتی هستند که به سادگی فاسد می شوند و کاملا از قربانی و قربانی کننده حمایت می کنند، و هیچ گونه حمایتی از آزادی شخصی و فردی نمی کنند. یک قدرت متمرکز حاکم بر جامعه جهانی، فردیت را، و طیف های گروههای خاص را به عنوان هویتی معتبر، به رسمیت نمی شناسد. بنابراین فردیت، استقلال و خودراهبری مورد احترام نیستند و تحت کنترل و سرکوب اجتماعی اجازه بروز ندارند. بر اساس ایدئولوژی های جمع گرا مثل کمونیزم، حیات یک فرد متعلق به خودش نیست، بلکه متعلق است به گروه اجتماعی، و فرد هیچ حقوقی ندارد مگر آنچه اجتماع مجوز بدهد.
به این منظور که گروههای مردم را به همراهی با ایدئولوژی نزاع طبقاتی بکشانند و آنها را وادار کنند نقش مظلوم بازی کنند، ضرورت دارد که با مردم به عنوان «افرادی» که مسئول اعمال خودشان هستند برخورد نکنند، بلکه آنها را به گروههای جمع گرای حاشیه ای با نظام اعتقادی واحد سوق بدهند تا فرد ایگوی آن گروه را دریافت کند. بهمین روش فرد با ایگوی یک گروه قربانی یا مظلوم همزاد پنداری پیدا می کند و وارد نزاع طبقاتی می شود و قادر نیست ورای طبقه بندی ها، فردیت منحصربفردی که در هر فرد وجود دارد و ارتباط بنیانی همه انسانها را ببیند. این استراتژی نزدیک بینی همچنین نقاب و پوششی است برای دستورکار برده داری جهانی. آن فرد نمی تواند قطعات پازل را کنار هم بچیند و تصویر بزرگتر را ببیند که چگونه برده داری در سطح جهان تحت مدیریت کنترل کنندگان انجام می شود. صرفا تمرکز کردن بر جزئیات حباب واقعیت گروهی، و چالش های ناشی از ایگوی نظامات اعتقادی شان، در خدمت دستورکار کنترل کنندگان است که تقصیر را براحتی به گردن دیگران می اندازند.
کنترل کنندگان یک اقلیت کوچک از جمعیت جهان را تشکیل می دهند. وقتی گروه قدرت کوچکتر می خواهد بقیه جمعیت را کنترل کند، تمام تصمیم سازی ها و سیاست گذاری ها بایستی مرکزیت بیابند. این ایدئولوژی اصلی نخبگان قدرت است که برای از بین بردن استقلال ملتها و مردم استفاده می شود، تا نوعی اصالت جمع و سوسیالیزم که ویژگی ذاتی نظم نوین جهانی است بیافرینند. از جنگ های فرهنگی مهندسی شده استفاده می شود تا چالش های شدیدی میان گروههای اجتماعی و طبقه ها درگیرد، که در خلال این درگیری ها افراد با آرمان ها، باورها و فلسفه های متفاوت همزادپنداری می کنند.
برای تضعیف یک گروه قدرتمند یا یک ملت باید به فرهنگ آنها نفوذ کرد و سنت ها و گزارش های تاریخی شان را نابود کرد، و تنش ها را توسعه داد و به شکاف تبدیل کرد، تا آشفتگی و گمراهی مدام به خشونت بیشتری منجر شود. تجاوزی که در اروپا رخ داده تا آثار باستانی و فرهنگ کنونی شهرها و ملت های قدرتمند ویران شود به خوبی این استراتژی را نمایان می کند. مقابل حریفی که بسیار قوی است چون بزرگ است و از طریق ایدئولوژی واحدی انسجام یافته است، با ایجاد شکاف و جدایی میان اعضا، و تقسیم آنها به واحدهای کوچکتر بسادگی می توان کل گروه را کنترل کرد و شکست داد.
این تقسیم کل به قطعات کوچکتر از طریق طبقه بندی های نژاد و رنگ پوست، حزب سیاسی، جنسیت، و دین دار یا بی دین و غیره انجام می شود. وقتی تقسیم گروهها به واحدهای کوچکتر موفقیت آمیز باشد، حمله و تهاجم در مرحله بعدی متوجه پیوندهای مشترک و وحدت بخش خواهد بود. این کار انجام می شود تا گروه خودش شکافها و مرزهای بیشتری تولید کند، و سپس گروه را تصاحب می شود و مهاجمان سطح کنترلشان را مرکزیت می بخشند. سردرگم کردن گروهها با هراس افکنی و اطلاعات غلط باعث می شود ندانند در چه راهی قدم بگذارند، انتظار چه چیزی را بکشند و به چه کسی اعتماد کنند. چنین وضعی به فروپاشی گروه از درون و از بین رفتن قدرت و اقتدارش منجر می شود.
هرچه در گروههای کوچکتری که قدرت مالی و نفوذ در تصمیم گیری دارند، مثل ملت های کوچکتر که کاملا از قدرت مالی برای اعمال سیاستهایشان برخوردارند، تنوع و گوناگونی بیشتر باشد، نخبگان قدرت تسلط کمتری بر آن گروه یا منطقه خاص دارند. کنترل کنندگان برای تأمین امنیت برای قدرت متمرکز جهانی شان، بایستی اکثر منابع و ثروت های جهان را تصاحب کنند. از این قدرت مالی استفاده می کنند تا از طریق لابی گری، رشوه، و باج خواهی، به شرکتهای چندملیتی و سازمانهای دولتی نفوذ می کنند تا آنها را در خدمت دستورکار تفرقه اندازی به کار گیرند.
این تعریف گسترده تر استبداد جهانی است: دسترسی به قدرت نامحدود و سوءاستفاده از آن در جهت سلطه بر دیگران؛ یعنی یک ساختار دولتی یا شرکتی یا یک دیکتاتوری تمامیت طلب است که قدرت مطلق بر زندگی افراد و ملتها اعمال می کند، و هیچ حدود یا پاسخ گویی هم برای اعمالش قائل نیست. بنابراین هدف از جنگ های فرهنگی ایجاد دور دیگری از سوسیالیزم یا مارکسیزم فرهنگی است که یادگار عصر جنگهای جهانی است. و طراحی شده است تا رهبران ملتها و جمعیتهای زمین را به نوعی استبداد جهانی دچار کنند تا کابوس سوسیالیستی و شیطانی نظم نوین جهانی برآورده شود. این یک مأموریت دیگر است که تحت حمایت دستورکار بیگانگان منفی قرار دارد. این نظام مستبد هیچ گاه افراد را به چشم افراد نمی نگرد، و هرگز حق الهی تجلی منحصربفرد روح زنده را برای زندگی آزادانه بر خاک زمین به رسمیت نمی شناسد. سیاره زمین ماکروکوزوم (مدل مقیاس بزرگ) بدن انسان است، و ما به همدیگر تعلق داریم.
دستورکار ضدانسان بر پایه انکار فردیت و روح فردی است. و با مردم به عنوان افراد شایسته استقلال و خودراهبری برخورد نمی کند. برای اینکه به عنوان یک گونه متحد شویم بایستی برچسب ها و طبقه بندی های اجتماعی را کنار بگذاریم و مردم را به چشم افراد منحصربفرد که هر یک بر اساس طرح خاص روحش رفتار فردی خودش را دارد ببینیم. توانایی افراد بایستی طبق اعمال و رفتار و شایستگی هایشان ارزیابی بشود، و باید بدانیم که همه ارواح منحصر بفرد روی زمین متعلق به خانواده انسان هستند و همه لایق احترام، عزت و فرصت هستند. همزمان، رفتارهای بیرحمانه و بدوی و خشن که در فرهنگ های فقرزده و بقامحور پذیرفته شده بایستی با آموزش مجدد ترمیم و اصلاح بشوند. همچنین، در یک جامعه بیدار مدعی آزادی که به حیات انسان اهمیت می دهد بایستی عواقبی برای رفتار خشونت آمیز و صدمات عمدی وجود داشته باشد.
فردیت:فردیت یعنی دانستن آن که زندگی فرد کاملا و تماما متعلق به خود اوست. و حق مسلم فرد است که آنطور که صلاح می بیند زندگی کند، و بر اساس صلاحدید خودش عمل کند، و محصول تلاشش را نگه دارد یا استفاده کند، و نظام ارزشی که انتخاب خودش است را دنبال کند. این یعنی فرد اختیاردار و آزاد است و غایتی بالنفسه است. و فرد است که ارزش های اخلاقی را تعیین می کند.
این آرمان بنیانگذاران ایالات متحده بود که هنگام نوشتن اعلامیه استقلال تلاش کردند محقق کنند و کشوری تاسیس کردند که در آن حق فرد برای زندگی، آزادی، مالکیت، و تلاش برای دستیابی به خوشبختی و رضایت به رسمیت شناخته شود. هنگامی که از همسویی انرژتیک قانون اساسی آمریکا با قوانین طبیعی جهان اطلاع بیابیم، مشخص می شود که چرا ۲۴۰ سال است که جوامع مخفی و کنترل کنندگان مخفیانه تلاش کرده اند به آن نفوذ کنند، و فاسد و ویرانش کنند. زیرا این آخرین نمونه از یک دولت قانونی است که از یک ساختار اجتماعی حمایت می کند که طراحی شده تا از آزادی های انسان و فرد حفاظت کند.
لیزا رنی